ترنم کلمات و جملات

داستانهای کوتاه و مفید و جملات آموزنده

ترنم کلمات و جملات

داستانهای کوتاه و مفید و جملات آموزنده

عکسی که شما را متاثر می کند


اگه فکر میکنین این یه عکس معمولی از یه جاده آسفالته سخت در اشتباهین! 

.
.
.
.
.
.

.
.

ادامه مطلب ...

دیدن این عکس حتما شما را به فکر وا میدارد!


این خودرو با برخورد به گاردهای کنار جاده منحرف شده و به صورت معجزه آسایی از روی گذر آب پریده و با چرخش 180 درجه متوقف شده است.

امّــا...

نکته حیرت آور این عکس فقط این پرش و چرخش فوق العاده نیست.

...

...

...

...

...

...

...

..

.

آنگاه که خداوند با تو حرف می زند:
                               

سمعک زن


مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی او کم شده است به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.دکتر گفت برای اینکه بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چه قدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو. ابتدا در فاصله 4متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو.اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالا خره جواب بدهد.آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او دراتاق پذیرایی نشسته بود مرد به خودش گفت الآن فاصله ما حدود 4 متراست بگذار امتحان کنم.سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید عزیزم  شام چی داریم؟
جوابی نشنید بعد بلند شد و یک مترجلوتر به سمت آشپزخانه رفت وهمان سوال را دوباره پرسید:و بازهم جوابی نشنید.باز هم جلوتر رفت وبه درب آشپزخانه رسید سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید.این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت:عزیزم شام چی داریم؟
همسرش گفت:مگه کری؟ چهار بار گفتم خوراک مرغ!  
 
نتیجه اخلاقی:
همیشه در هنگام عیب جویی اول در خودمان بنگریم.شاید مشکل از خودمان باشد.

مرد و گربه خانگی

مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را با ماشین برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد.


نتیجه حسادت به گربه (داستان طنز!)


ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و هر بار چند خیابان فاصله را افزایش می داد ولی هر بار گربه هر طور بود خونه را پیدا می کرد و برمی گشت.. مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه برنگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟
زنش گفت: آره.
مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم.

اینطوری کار کنیم

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع به گرفتن شماره کرد.

مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.پسرک پرسید: خانم! می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.

مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.

 

موش و حیوانات خانگی


موشی در خانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.چند روز بعد ، ماری درتله افتاد و زن خانه را که به سراغش رفته بود گزید؛

معالجات طبیب موثر نشد و پس از یک روز درگذشت.

بازماندگان از مرغ برایش سوپ درست کردند.

گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند.

گاو را برای مراسم ترحیم کشتند

و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست و حیران سهل انگاری آنها بود.

اقیانوس کجاست ؟



ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت : ببخشید آقا شما از من بزرگتر و با تجربه تر هستید و احتمالا می توانید به من کمک کنید تا چیزی را که مدت ها در همه جا در جستو جوی آن بوده ام و نیافته ام، پیدا کنم،

ممکن است به من بگویید : اقیانوس کجاست ؟ ماهی بزرگتر پاسخ داد: اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون در آن شنا می کنید. ماهی کوچک پاسخ داد : نه ! این که من در آن شنا می کنم دریا است نه اقیانوس. من به دنبال یافتن اقیانوس هستم نه دریا و با سرخوردگی دور شد.


همه ما هم مانند آن ماهی کوچولوی غافل؛ در نعمت و برکت نامتناهی غرق هستیم و مجبور نیستیم برای یافتن آن کوشش کنیم و به هر دری بزنیم. خدا نعمت های زیادی را به همان اندازه که در اقیانوس برای ماهی فراهم کرده، در اختیار ما قرار داده است. اما شما باید تصمیم بگیرید که هر روز از زندگی خود را چگونه می خواهید بگذرانید . نعمت و برکت در همه جا و همه وقت در انتظار شما است، فقط کافی است آن را بخواهید و همین الان خود را به آن متصل کنید.

به من بگو


مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند 

پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند .

ادامه مطلب ...

شکی که انسان را عوض میکند!



مردی صبح از خواب بیدار شد ودید تبرش ناپدید شده، شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.برای همین تمام روز اورازیر نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و از او شکایت کند.

اما همین که وارد خانه شد تبرش راپیدا کرد.زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود ،حرف میزند و رفتار می کند.